جدول جو
جدول جو

معنی اسپید چشم - جستجوی لغت در جدول جو

اسپید چشم
بی حیا، چشم زاغ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپیدچشم
تصویر سپیدچشم
خیره، لجوج، پررو، بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ چَ / چِ مَ / مِ)
نوعی از بیجاذی از اشباه یاقوت. ابوریحان بیرونی در الجماهر آرد: اما اسپیدچشمه راحمزه در جواهر ذکر کرده و گوید آن جوهریست همچون بیجاذی. و نصر بن احمد بن الخطیبی آرد که آن سنگی است که از زمین مغرب بمصر آرند پست تر از یاقوت و صافی تر از بیجاذی و برنگ سیرتر از لعل بدخشی مسمی به اسپیدچشمه و معروف به غروی است و بهای یک مثقال آن بالغ بر سی دینار مغربی است و او گفت که من از اسپیدچشمه جز مهره هائی که وزن هریک، یک مثقال بود ندیده ام. و ابوالقاسم بن صالح کرمانی گوید که اسپیدچشمه شبیه به جزع ولی شفاف تر از آنست و در آن دخانیتی است و شیعۀ فارس از آن انگشتری کنند و سبب این امر و جلب آن از ناحیۀ مغرب ظهور اصحاب مصر است بمغرب پیش از ورود آنان بمصر. و هم او گوید آنرا قیمت بسیار نیست، چه غیرشیعه بدان رغبت ندارند و نصر گوید: اسپیدچشمه نوعی است از بیجاذی و در آن زردی عقیق رومی و رنگی نیکوست و درتحسین آن گوید که نگین انگشتری بدان کنند. کندی گفته است: اسپیدچشمه به رنگ سرخ سیر است و رنگ بنفش با آن ممزوج نیست بلکه شائبۀ زردی که بسرخی روشن زند، در آن دیده میشود و آن سخت رطب است و نوعی از وی صافی تر و شبیه به عقیق رومی است و در لون از خرجون اختلاف دارد و به زردول معروف است و نوعی دیگر که بزردی زند و سخت و عدیم الماء و معروف به تاربان است. (الجماهر بیرونی صص 89- 90)
لغت نامه دهخدا
(اِ چَ مَ)
ازنواحی سوادکوه مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 116 بخش انگلیسی بنقل از ملگونف)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ چَ / چَ)
خیره. لجوج. بی حیا: مکاره ای است اندر خشم، سیاه کاره ای سپیدچشم. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
بی حیا، دربده
فرهنگ گویش مازندرانی